#دلنوشته ای _برای _شب های _بی قرار
🌙 دلنوشتهای برای شبهای بیقرار
شبها که سکوت، مثل پتویی نرم روی شهر میافتد، دلم هوای حرفهایی میکند که هیچکس نشنیده…
حرفهایی که نه برای گفتناند، نه برای شنیدن؛ فقط باید نوشته شوند، تا شاید کمی سبکتر شوم.
دلم تنگ است…
نه برای کسی، نه برای جایی…
برای لحظهای که خودم باشم، بینقاب، بیادعا، بیاضطراب.
گاهی فکر میکنم اگر دلها زبان داشتند، چقدر حرفهای نگفته داشتند…
و من، با همین واژههای ساده، سعی میکنم صدای دلم را به گوش خودم برسانم.
شاید کسی بخواند، شاید کسی حس کند، شاید کسی بفهمد…
اما مهمتر از همه، این است که من نوشتم…
و این یعنی هنوز زندهام، هنوز حس دارم، هنوز امیدی هست
#بسم_ الله_ الحی_ القیوم
#دعا_مطالعه
#دلنوشته ای درآغوش خدا درمیان هیاهوی این دنیا
این دلنوشته را تقدیم میکنم به عشقی که بیانتهاست، آرامشبخش دلها و روشنی راهها—عشق خدا
🌿 دلنوشتهای در آغوش عشق خدا
در میان هیاهوی دنیا،
جایی هست که دلم آرام میگیرد…
نه در آغوش آدمها، نه در صدای موسیقی،
بلکه در لحظهای که نام خدا را زمزمه میکنم.
عشق خدا،
مثل نسیمیست که بیدلیل میوزد و دل را تازه میکند.
مثل نوریست که حتی در تاریکترین شبها، راه را نشان میدهد.
مثل آغوشیست که همیشه باز است،
بیقید، بیشرط، بیانتظار…
من گم شدم، بارها…
اما هر بار، صدایی درونم گفت: “برگرد، من هنوز اینجا هستم."
و این یعنی عشق…
عشقی که نمیرنجد، نمیگذارد، نمیفراموشد.
خدایا…
و چه آرامشی دارد دل،
وقتی میداند خدایی هست که گفته:
> “وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ، أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ"
> (و چون بندگانم از تو درباره من بپرسند، بگو که من نزدیکم؛ دعای دعا کننده را هنگامی که مرا بخواند، اجابت میکنم)
> — سوره بقره، آیه ۱۸۶
و من، هر بار که دلم شکست،
هر بار که زمین خوردم،
هر بار که همه رفتند…
تو بودی، تو ماندی، تو شنیدی.
و چه زیبا گفت مولانا:
> هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم، عزم تماشا کراست؟
عشق تو، ای خدا،
نه در واژهها میگنجد، نه در اشکها،
اما همین که دلم به تو بند است،
یعنی هنوز امیدی هست،
هنوز میشود عاشق بود،
بیآنکه شکسته شد..