#دلنوشته ای _برای _شب های _بی قرار
20 مهر 1404 توسط سفیر نور
🌙 دلنوشتهای برای شبهای بیقرار
شبها که سکوت، مثل پتویی نرم روی شهر میافتد، دلم هوای حرفهایی میکند که هیچکس نشنیده…
حرفهایی که نه برای گفتناند، نه برای شنیدن؛ فقط باید نوشته شوند، تا شاید کمی سبکتر شوم.
دلم تنگ است…
نه برای کسی، نه برای جایی…
برای لحظهای که خودم باشم، بینقاب، بیادعا، بیاضطراب.
گاهی فکر میکنم اگر دلها زبان داشتند، چقدر حرفهای نگفته داشتند…
و من، با همین واژههای ساده، سعی میکنم صدای دلم را به گوش خودم برسانم.
شاید کسی بخواند، شاید کسی حس کند، شاید کسی بفهمد…
اما مهمتر از همه، این است که من نوشتم…
و این یعنی هنوز زندهام، هنوز حس دارم، هنوز امیدی هست