#دلنوشته ای_در_آستانه_غیبت
🌙 دلنوشتهای در آستانه غیبت
ای حجتِ ازلی، ای راز نهانِ هستی…
در سکوت شب، وقتی که ستارهها به نجوا میافتند، دلم بیتابِ نوریست که از مشرقِ غیب طلوع کند.
تو را نمیبینم، اما ردّ قدمهایت را در جانم حس میکنم؛
در هر تپش، در هر آه، در هر اشتیاقی که به آسمان پر میکشد.
ای مولا، ای صاحبِ زمان،
تو خورشیدی هستی که در پسِ ابرِ حکمت پنهان شدهای،
و ما، در ظلمتِ این دنیا، چشم به افقِ ظهور دوختهایم،
تا شاید نسیمی از حضور تو، غبارِ غفلت را از دلهایمان بزداید.
دل، در تمنای تو، به ذکرِ “یا صاحب الزمان” زنده است…
و جان، در فراق تو، به شوقِ وصال میسوزد.
و چه زیبا فرمودی:
> “أنا بقية من آدم، و ذخيرة من نوح، و صفوة من إبراهيم، و مصطفى من محمد (ص).”
> «من باقیماندهای از آدم، ذخیرهای از نوح، برگزیدهای از ابراهیم، و برگزیدهای از محمد (ص) هستم.»
ای خلاصهی همه انبیا، ای عصارهی نور،
ما را از دعای خود محروم مکن…
که دلهایمان، بیذکر تو، بیقرار است